خلیل دردمند، یکی از حجاج کشورمان است که همراه با مادر به زیارت خانه خدا مشرف شده بود تا مواظب او باشد. اما پس از انجام مناسک حج تمتع، قبل از اینکه مسجدالنبی (ص) را زیارت کند، به خاطر انداختن عکسی از حاج قاسم با کعبه، توسط نیروهای امنیتی مسجدالحرام دستگیر و زندانی شد
ین حاجی کشورمان که ۸۰ روز در زندانهای عربستان حضور داشت، چند روز در بازداشتگاه حرم و پس از آن در زندان سیاسی عربستان زندانی بود و پس از حضور در زندان امنالدوله سعودیها، کسی از او خبری نداشت و او هم از هیچ کسی اطلاعی نداشت. البته درست است که سعودیها به دلیل اقتدار جمهوری اسلامی ایران جرأت نداشتند او را شکنجه جسمی کنند، اما دردمند در مدت حضور در زندانهای عربستان سختی بسیاری را متحمل شد و به نوعی توسط سعودیها شکنجه روحی شد.
وارد راهرویی شدیم. وقتی از مسیر اصلی به جایی دیگر پیچیدیم، از زیر چشمبند، نردههایی را دیدم. درِ بزرگی باز شد و مرا در اتاقِ ۶ متری هُل دادند. گفتم اینجا کجاست؟ زندانه؟ مأموری که همراهم بود گفت: نه اینجا هتله و بعد در سلول هُلم داد. چند ساعتی منگ بودم. یک اتاق کوچک که هر طرف میرفتم سرم به دیوار میخورد. فکر میکردم خواب هستم. منتظر بودم از خواب بیدار شوم در هتل یا حرم باشم. اما وقتی به خودم آمدم، متوجه شدم که خواب نیست. من در زندانم.
در سلول انفرادی که بودم، شیر آبی داشت که قطرش به اندازه نی آبمیوه کوچک بود. هر بار هم باید دکمهای را فشار میدادم و صبر میکردم مقدار کمی آب بیاید. روزهای سختی را در آنجا به تنهایی سپری کردم.
در مدتی که در زندان بودید، از خانواده خبری داشتید؟
۴۰ روز در سلول انفرادی بودم. جایی که کاملا محصور و بسته بود و فقط به اندازه یک جعبه دستمال کاغذی دریچه داشت. در این مدت با هیچ کسی ارتباطی نداشتم. چند بار از سعودیها خواستم که اجازه دهند تا با خانواده ارتباط بگیرم تا از وضعیتم مطلع شوند. اما اصلا قبول نکردند. نمیدانستم مسوولان هم حتی میدانند کجا هستم یا نه؟
صبحها، این درِ بزرگ که دریچه کوچکی داشت، باز میشد و من ۱۵ ثانیه وقت داشتم غذای بیکیفیت را بردارم و اگر برنمیداشتم با رفتار تند مواجه میشدم. در پلاستیک فریزر، برنج را میریختند و خورشت هم همینجور. چیزی مثل جعفری خرد شده را که گاهی هم پوست خیار در آن بود، به عنوان سالاد میدادند. حتی قاشق هم نداشتیم. شام هم دو تا نان باگت با چهار تا خلال سیب زمینی و پیاز سرخ کرده. گاهی آبمیوه و دوغی هم میدادند. صبحانه به نسبت بهتر بود و یک شیر پاکتی داشت.
حدود کمتر از یک ماه هم در آنجا بودم. در آنجا هر کسی چیزی میگفت، اما من عمدتاً سکوت کرده و به هیچ کدام اعتماد نکردم. هر کدام جرمهای مختلفی هم داشتند. یکی جاسوسی کرده بود و دیگری زندان سیاسی بود. یکی از آنها پنج سال زندانی بود. آنجا با اینکه دیگر تنها نبودم و میشد کسی دیگر را دید و حتی حرف زد، اما سختی خودش را داشت. مزیت آنجا این بود که هفتهای یکی دو بار حوالی نیم ساعت اجازه هواخوری میدادند.
چگونه مطلع شدید که آزاد میشوید؟ از روز رهایی از زندان بگویید.
بعد از تقریبا ۸۰ روز حضور در زندانهای عربستان، بعد از ظهر شنبه مرا صدا کردند و گفتند بیا بیرون. با اینکه در زندان بودم، اما روزها و تاریخ قمری را میدانستم. وقتی به اداری زندان امن الدوله رفتم، آنها مرا چکاپ پزشکی کردند و وسایل و پاسپورتم را تحویل دادند و سوار بر ماشینی به سمت مکه رفتیم. در مسیر وسط بیابان مرا پیاده کردند و گفتند که آزاد هستی. خیلی نگران بودم. پاسپورتم تاریخش گذشته بود و تلفن همراهم هم خاموش. از طرفی هم نمیدانستم کجا هستم. وقتی اعتراض کردم، گفتند: اگر ناراحتی برگردیم همان زندان. از ماشین مرا پیاده کردند و خودشان رفتند. البته همه مراحل آزادسازی مرا فیلمبرداری کردند و من از این بابت نگران بودم که مبادا حالا که مرا آزاد کردند و فیلم هم گرفتند، در این بیابان بلایی سرم بیاوردند و بگویند تقصیر ما نیست.
پس از مدت زیادی انتظار در آنجا به سختی سوار ماشین شدم و در همان ماشین گوشی خود را شارژ کردم و به خواهرم پیام دادم که آزاد شدهام. بعد هم به یکی از مسؤولان کشورمان که بعد از بازداشت شمارهاش را داده بود و آن را در جیبم گذاشته بودم، پیام دادم که او هم آدرسی برایم فرستاد تا به آنجا بروم. جالب بود که بعد از این پیام دیگر سیمکارتم فعال نشد.
به سختی به آدرسی که فرستاده بود، خودم را رساندم. یک شب آنجا بودم و بعد به قطر و سپس به تهران منتقل شدم. چند روزی در تهران بودم و پس از آن به اصفهان و شهرم دُرچه رفته و به آغوش خانواده بازگشتم.